کلاه مردانه با ماشین بافتنی
ارایه پکیج اقدام پژوهی ، گزارش تخصصی و تجربیات مدون
سایت علمی و پژوهشی ایران فایل | اقدام پژوهی | گزارش تخصصی

( یک کلاف نخ  لازم داریم ) با درجه ی سفتی شماره 2 و نخ مخصوص 
بافت با ماشین - 70 جفت  در دو طرف عدد صفر ماشین بصورت

کشباف سر می اندازیم.تا 30 سانتیمتر به بافت ادامه می دهیم و بعد 
با سوزن تبدیل بافت کشبافت را به ساده بافی تبدیل می کنیم .

( اگر دوست داشته باشید تمام کار را میتوانید کشباف ببافید.بنابراین کل 65 (سانتیمتر  را می بافید و 5 سانت)
(آخر را با درجه سفتی شماره 5 مبافیم و بعد کور می کنید) 
 با درجه سفتی شماره ی 6 ساده بافی را شروع کرده و تا 35 سانتیمتر 
دیگر به بافت ادامه می دهیم.باید 5 سانت دیگر هم به بافت ادامه دهیم 
اما با در جه سفتی بافت به شماره 10 تا هم امکان  برگردان لبه ی کلاه 
را داشته باشیم و هم جمع کردن بافت در لایه درونی کلاه 
بصورت انباشته نباشد و روی سر بخوابد .
حالا این مستطیل بافته شده را کور می کنیم و از چرخ بافتنی که جدا شد ؛ 
دو ضلع بلند را به هم می دوزیم تا یک استوانه بدست آید و روی  ساده بافی
 کار در داخل استوانه باشد . کمی اتو بخار کشیده و درز دوخته شده را صاف 
می کنیم تا هم بافت نرمتر شود و هم تمیزتر بنظر آید.
حالا از نخ های باقی مانده دو متر  قیچی کرده و چهار لا می کنیم و 
 با سوزن از قسمت سر کشبافت ؛ دانه به دانه رد می کنیم. 
بعد دو طرف نخ  چهار لا را می کشیم تا همه ی بافت جمع شود و 
خوب سفت می کشیم و گره می دهیم تا فقط یک منفذ کوچک بدست آید. 
طرف دیگر بافت که ساده بافت و شل بافت بود  را هم به همین صورت 
اما با منفذ بازتری جمع می کنیم و گره می زنیم و با ادامه ی 
نخ همان سوزن دو منفذ  دو طرف کلاه را ظریف به هم می دوزی 
تا کلاه دو لایه ی ما در موقع سر کردن و در آوردن از شکل نیافتد. 
برای بچه های کوچکتر می توان روی این منفذ یک منگوله دوخت.
رو ی دو لایه ی برگردان کلاه هم با رنگ روشنتری یک طرح گلدوزی کنید
 تا دو لایه در قسمت لبه ی کلاه هم به هم وصل بشود.میتوان از طرحهای 
مطرح ورزشی هم برای این گلدوزی استفاده کرد.
( اگر بخواهیم با نخ نازک و بصورت دستباف این کلاه را ببافیم باید 140 دانه )
( روی دو میل بافتنی شماره  2 سر بیاندازیم و بصورت کشباف سفت ببافیم ؛ )
( تا بافت ظریف از کار دریاید. )

 



به مناسبت هفته ی دفاع مقدس

دبیرستانی بودم که جنگ شروع شده بود. بحثهای سیاسی بین بچه های اول انقلاب داغ بود . و بعضی به اقلیتهای  فکری خاصی تمایل نشون 
می داد و ادعای روشن فکری شده بود دغدغه ای سرنوشت ساز. 
............
هوا که رو به سردی رفت ؛ تو مردم ولوله افتاد که 
بچه های جبهه به لباس گرم نیاز دارن .
..............................
یکی از همکلاسی ها که خبر داشتم خیلی هم موافق و هم سو 
با انقلاب نیست ؛  می خواست حسن نیّتشو نشون بده .
 بنابراین از انجمنشون کاموا تهیه کرد و  
چون خودش هم نمی تونست ببافه!!!!!!!!! به من گفت :

 - اعظم ...تو  که بلدی ببافی؛ واسه رزمنده ها هم می بافی ؟؟؟
- با خودم فکر کردم چه فرق می کنه از کجا این کامواها می یاد ؛
یا کلاه های بافته شده به نام چه کسی تمام می شه ؛
مهم اینه که به کجا میره و نیـّتم کمک به کیه .
پس قبول کردم و گفتم فقط کلاه میبافم.

کلافهارو که به من سپرد؛ مثل انبانی از نخهای بهم تنیده بود که انگار کسی به عمد اون هارو  پَت و لَش و لا کرده!!
اون وقتها  کامواها  رو باید روی دو دست یک نفر کمکی می انداختی و سر نخ رو پیدا می کردی و گلوله می کردی و 
بعد شروع به بافتن می کردی.

مادرم گرفتار بود و  کمک نداشتم پس  روی زمین می نشستم و یه سر کلافهارو به پنچه ی پای راست  و یه سر دیگش رو تو  پنجه دست  چپم می گرفتم و با دست راست همه نخهای باز شده رو - روی زمین 
مثل یه تپه  ی منظم می ریختم و بعد از اتمام  هر کلاف ؛
 نخهای تپه شده را گلوله می کردم. 

..................................................
 اصلاً نخها به شکلی در هم تنیده بود که گاه با خود تصور می کردم :
 

               نکند با این نخها به جنگ رفته  باشند ! و به عنوان کمان اندازی ,

 

                دور سرشان چرخانده باشند و  حلقه وار بطرف  "اکوان دیو  " پرت کرده

کرده         باشند. حتماً دور گردن دیو ه حلقه شده و گیر کرده و او برای فرار از خفگی ؛

                   دست و پا زده و  نخها را تیت تیت کرده!!!

                                     بعد خودم از فکرم  کلّی خندم می گرفت .                                        ( خب  دختر نوجوانی بودم و به قول مادرم ؛ دخترها حتی با دیدن )

                 ( شکاف دیوار هم از خنده غش می کنند! )

            ..............................


      برای نخها  بیشتر از زمان بافت کلاهها زحمت کشیدم و 
            عرق ریختم و حرص خوردم .

                 چند بار هم پشیمان شدم و به خودم نهیب زدم که :

               آبت  نبود؟ ! نونت  نبود؟! کلاه بافتنت چی بود؟؟!!  

 

                 .............................................

اما همینکه یاد  جنگ - رزمنده -  هوای سرد  - گل و لای - 
بسیجی  و خون و باروت و آتش ... می افتادم ،
به پشتکارم اضافه می شد 
و نمی خواستم کم بیارم . 
 با اینکه  پونزده - شونزده ساله بودم و در اوج بی فکری نوجوانی ؛  با این حال به غیرتم بر می خورد اگه اعلام شکست و پشیمانی کنم .
پس نتونستم از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنم.
.........................
بالاخره این مار در هم تنیده  باز شد و کلاه ها بافته شد و
 به همکلاسیم تحویل دادم.
و کل ماجرا شد تمرین استقامت و پایداری برای من  
اونم فقط به این علت که برای رزمنده هاست . 

 نویسنده : اعظم


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





ارسال توسط ali ahamadi
آخرین مطالب

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی